محض اطلاع

لحظه ای درنگ کن همین کافی است!!

محض اطلاع

لحظه ای درنگ کن همین کافی است!!

خواب امام حسین(ع) در شب عاشورا


ابن اعثم گوید: 
سحرگاهان امام حسین ـ علیه السلام ـ‌ را خوابی مختصر ربود. چون بیدار شد فرمود: می‌دانید هم اینک در خواب چه دیدم؟ سگهایی را دیدم که بر من حمله آورده‌اند و مرا می‌درند. در میان آنها سگ خال خالی بود که بر من بیشتر حمله می‌آورد. فکر می‌کنم آنکه قاتل من است، مردی لک و پیس‌دار از این گروه است. پس از آن جدم رسول خدا را دیدم که با گروهی از اصحاب خود بود و به من می‌فرمود: پسرم! تو شهید آل محمدی. آسمانیان و ملکوتیان مژده آمدنت را می‌دهند. شبانگاه امشب مهمان ما خواهی بود. بشتاب و تأخیر مکن. اینک این فرشته توست که از آسمان فرود آمده تا خون تو را در شیشه‌ای سبز بگیرد. این خوابی بود که دیدم. آن لحظه فرا رسیده و زمان کوچ از این دنیا نزدیک شده است و شکی در آن نیست. [1] 
توصیه یاران به صبر و تقوا 
ابن قولویه با سند خود از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل می‌کند: 
حسین بن علی ـ علیه السلام ـ صبح روز شهادتش با یاران خود نماز خواند و فرمود: گواهی می‌دهم که به شهادت شما اجازه داده شد. پس ای گروه! تقوا داشته باشید و مقاومت کنید. [2] 
دعای امام در روز عاشورا 
ابن عساکر با سند خود از ابو مخّف از ابو خالد کاهلی چنین نقل می‌کند: 
چون سپاه امام صبح کردند، امام حسین ـ علیه السلام ـ دست به دعا برداشت و چنین گفت: خداوندا! تو در هر گرفتاری تکیه گاه من و در هر سختی امید منی؛ در هر حادثه که بر من پیش آید، تو پناه و توان منی. چه بسیار اندوهی که دل در آن ناتوان می‌شود، چاره کم می‌گردد و دوست تنها می‌گذارد و دشمن شماتت می‌کند، که این غصه و دردها را نزد تو آورده و با تو در میان گذاشته‌ام. دل به تو بسته و از دیگران بریده‌ام و تو آن اندوه را زدوده‌ای. تو صاحب هر نعمت و نیکی و سرانجام هر پایانی.[3] 
ابن اثیر گوید: امام حسین ـ علیه السلام ـ سوار برمرکب خود شد و قرآنی خواست. آن را در مقابل خود گذاشت، یارانش پیش روی وی به جهاد پرداختند، دستان خود را به دعا بلند کرد و گفت: خداوندا تو در هر گرفتاری تکیه گاه منی..... [4] 
نصیحت بریر به کوفیان 
خوارزمی گوید: 
حسین ـ علیه السلام ـ صبح نماز را با یاران خود خواند. اسب او را آوردند. سوار شد و همراه جمعی از یاران به سوی آن گروه رفت. پیشاپیش آنان بریر بن خضیر بود. امام فرمود: ای بریر! با اینان حرف بزن و نصیحتشان کن. بریر جلو رفت تا نزدیک آنان قرار گرفت. آنان اطراف وی را گرفتند. بریر به آنان گفت: ای گروه‌ از خدا پروا کنید! فرزند بزرگوار پیامبر میان شماست. اینان فرزندان و خاندان پیامبرند. چه می‌گویید و چه می‌خواهید و می‌خواهید با آنان چه می‌کنید؟ گفتند: می‌خواهیم آنان را نزد ابن زیاد ببریم تا او تصمیم بگیرد. بریر گفت: آیا راضی نمی‌شوید به همان جایی بروند که آمده‌اند؟ وای بر شما ای کوفیان! آیا نامه‌ها و پیمانهای خود را فراموش کردید؛ آن پیمانی که برای فداکاری بستید و خدا را بر آن شاهد گرفتید، و خدا برای شهادت کافی است. وای بر شما! اهل بیت پیامبرتان را دعوت کردید و خیال کردید خودتان را فدای آنان می‌کنید؟ تا اینکه نزد شما آمدند، آنان را به عبیدالله زیاد تسلیم کردید و بین آنان و آب فرات که جاری بود و یهود و نصارا و مجوس از آن می‌خوردند و سگها و خوکها وارد آن می‌شدند، فاصله انداختید!؟ پس از محمد ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ چه بد رفتاری با خاندانش کردید!؟ شما را چه می‌شود؟ خدا روز قیامت سیرابتان نکند. چه بد گروهی هستید. 
عده‌ای به او گفتند: فلانی! اما نمی‌فهمیم چه می‌گویی. بریر گفت: خدا را سپاس که بصیرت مرا نسبت به شما افزود. خدایا! من از کارهای این گروه نزد تو بیزاری می‌جویم. خدایا آنان را با تیر خودت هدف قرار بده، تا تو را در حالی دیدار کنند که از ایشان خشمگینی. آن گروه شروع کردند به تیراندازی کردن به طرف او بریر به عقب برگشت. [5] 
آمادگی عمومی در دو لشگر 
دینوری نقل می‌کند: 
چون عمر سعد نماز صبح را خواند، سربازانش را آماده ساخت. عمرو بن حجاج را بر جناح راست و شمر را بر جناح چپ فرماندهی داد؛ عزره بن قیس را فرمانده سواره‌ها و شبث بن ربعی را فرمانده پیاده‌ها قرار داد. پرچم را هم به دست غلامش زید سپرد. به زید دستور داد که پرچم را جلو ببرد. آن را جلو برد و جنگ آغاز شد. [6] 
نیزگوید: 
امام حسین ـ علیه السلام ـ یاران خود را که 34 سواره و 40 پیاده بودند، آراست. زهیر بن قین را بر میمنه و حبیب بن مظاهر را بر مسیره گماشت. پرچم را به برادرش عباس سپرد، سپس خود ایستاد و آنان هم همره او در مقابل خیمه‌ها ایستادند.[7] 
بلاذری گوید: 
امام حسین ـ علیه السلام ـ دستور داد نی و هیزم در گودی پشت خیمه‌ها ریختند که مثل نهر بود و شبانه آن را حفر کرده بودند و مثل خندق شده بود. در آن نیها و هیزمها ریختند و گفتند: صبح که شود و با ما جنگ آغاز کنند، در آنها آتش می‌افکنیم تا از پشت سر به ما حمله نکنند و چنان کردند. [8] 
صدوق با اسناد خود از امام صادق ـ علیه السلام ـ چنین روایت می‌کند: 
امام آنان را برای جنگ آرایش داد و دستور داد در گودال پشت لشکرگاه خود آتش افروختند تا از یک سو با آنان بجنگد. سواره‌ای از سپاه عمر سعد به نام ابن جوریه چون نگاهش به آتشهای برافروخته افتاد، دست و کف زد و ندا داد: ای حسین و یاران حسین! بشارتتان باد به آتش در دنیا به سوی آتش شتاب کردید. امام پرسید: این مرد کیست؟ گفتند: ابن ابی جوریه. امام نفرین کرد: خدایا در دنیا عذاب آتش به او بچشان. اسب او رمید و او را در آن آتش افکند و سوخت. مرد دیگری از سپاه عمر سعد بیرون آمد، به نام حصین بن تمیم[9] و صدا زد: ای حسین و ای یاران حسین! این آب فرات را نمی‌بینید که همچون شکم ماهی می‌درخشد؟ به خدا یک قطره از آن نخواهید نوشید تا از تشنگی بمیرید. امام پرسید: او کیست؟ گفتند: حصین بن تمیم. امام فرمود: او و پدرش اهل دوزخند. خدایا او را امروز از تشنگی بمیران. گوید: تشنگی نفس او را برید، از اسبش بر زمین افتاد و زیر سم اسب ماند و مُرد. مرد دیگری از سپاه عمر سعد به نام محمد بن اشعث بیرون آمد گفت: ای حسین پسر فاطمه! تو نسبت به پیامبر خدا چه حرمتی داری که دیگران ندارند؟ امام فرمود: این آیه « ان اللهَ اصطفی آدم....»[10] سپس فرمود: به خدا قسم محمد از آل ابراهیم است و عترت پیامبر هم از آل محمد است. این مرد کیست؟ گفتند: محمد اشعث. امام دست به آسمان برد و فرمود: خدایا امروز ذلت و خواری را به محمد بن اشعث نشان بده، ذلتی که پس از امروز هرگز روز عزت نبیند. نیاز به قضای حاجت پیدا کرد، از لشکرگاه بیرون آمد، عقربی او را گزید، در حالی که عورت او آشکار بود از دنیا رفت.[11] 
بی میلی امام به آغاز جنگ 
شیخ مفید از امام زین العابدین ـ علیه السلام ـ روایت می‌کند: 
دشمنان آمدند و اطراف خیمه‌گاه امام به جولان پرداختند. خندق پر از آتش مشتعل را دیدند. شمر با صدای بلند فریاد زد: ای حسین قبل از قیامت دچار آتش شده‌ای. امام پرسید: او کیست؟ گویا شمر بن ذی الجوشن است؟ گفتند: آری. امام فرمود: ای پسر بزچران! تو بر آتش شایسته‌تری. مسلم بن عوسجه خواست با تیر او را هدف قرار دهد، امام حسین ـ علیه السلام ـ نگذاشت. مسلم گفت: بگذار او را با تیر بزنم، او فاسقی از دشمنان خدا و از گردنکشان بزرگ است و خدا این گونه فرصت پیش آورده است. امام فرمود: تیرنینداز؛ دوست ندارم که آغاز‌گر جنگ باشم. [12] 
خطبه امام هنگام رویارویی با آنان 
نیز گوید: 
امام اسب خود را خواست. سوار شد و با صدای بلند فریاد زد (در حالی که بیشترشان می‌شنیدند) : ای اهل عراق، ای مردم! سخنم را بشنوید و شتاب نکنید تا موعظه‌ای شایسته کنم و عذر آمدنم را بگویم. اگر انصاف به خرج دادید، بدین وسیله کامیابترید، و گرنه «تصمیم خود را بگیرید و کارتان بر شما پوشیده نماند. سپس مرا از بین ببرید و مهلتم ندهید. سرپرست من خدایی است که قرآن فرو فرستاد و او عهده‌دار کارصالحان است.[13]» سپس حمد وثنای الهی کرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان و انبیای الهی درود فرستاد، به سختی که نه پیش از آن و نه پس از آن سخنوری شنیده نشده بود. سپس فرمود: 
اما بعد، نسب مرا بنگرید و ببنید من کیستم؟ آنگاه به وجدان خویش برگردید و آن را ملامت کنید. بنگرید آیا کشتن من و هتک حرمتم برای شما شایسته است؟ آیا من پسر دختر پیامبر شما و پسر وصی او و پسر عموی او و پسر اولین مسلمانِ تصدیق کننده و نبوت پیامبر نیستم؟ آیا حمزه سیدالشهدا عمومی من نیست؟ آیا جعفر طیار عموی من نیست؟ آیا سخن پیامبر که درباره من و برادرم فرمود که این دو سرور جوانان بهشتند به شما نرسیده است؟ اگر حرفم را قبول دارید و آن حق است و به خدا قسم از آن دم که دانستم خداوند دروغگویان را دشمن می‌دارد، دروغی نگفته‌ام و اگر می‌پندارید دروغ می‌گویم، در میان شما کسانی هستند که اگر از ایشان بپرسید شما را خبر می‌دهند. از جابر بن عبدالله انصاری، از ابوسعید حذری، سهل ساعدی، زید بن ارقم و انس بن مالک بپرسید تا خبر دهند که این سخن را از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ درباره من و برادرم شنیده‌اند. آیا این شما را از ریختن خونم باز نمی‌دارد؟ شمر گفت: او خدا را بر یک حرف می‌پرستد، اگر بداند چه می‌گوید. حبیب بن مظاهر گفت: به خدا! می‌بینمت که تو خدا را بر هفتاد حرف می‌پرستی. گواهی می‌دهم که راست می‌گویی که (نمی‌دانی چه می‌گویی)، خداوند بر دلت مهر زده است. 
امام حسین ـ علیه السّلام ـ به آنان فرمود: اگر در این شک دارید، که من پسر دختر پیامبر شمایم؟ به خدا بین مشرق و مغرب، پسر دختر پیامبری جز من در میان شما و غیر شما نیست. وای بر شما! آیا از شما کسی کشته‌ام که به خونخواهی آمده‌اید؟ مالی به یغمار برده‌ام یا زخمی زده‌ام که می‌خواهید قصاص کنید؟ (آنان هیچ نگفتند.) امام صدا زد: ای شبث بن ربعی، ای حجار بن ابجر، قیس بن اشعث، یزید بن حارث! مگر شما برای من ننوشتید که میوه‌ها دسیده و درختها و باغها سرسبر است و اگر بیایی، بر سپاهی سازمان یافته وارد خواهی شد؟ قیس بن اشعت گفت: نمی‌دانیم چه می‌گویی، ولی به اطاعت فرمان پسر عمویمان درآی. از آنان جز آنچه دوست داری نخواهی دید. امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرمود: نه، به خدا قسم هرگز دست ذلت به شما نمی‌دهم و مثل بردگان نمی‌گریزیم. 
سپس ندا داد: ای بندگان خدا! من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می‌برم که مرا سنگسار کنید. به پروردگار خودم و شما پناه می‌برم از هر متکبری که به روز حساب ایمان ندارد. آنگاه شتر خود را خواباند و به عقبه بن سمعان دستور داد آن را ببندد. سپاه دشمن به طرف او حمله آوردند. [14] 
خطبه امام برای اهل کوفه 
خوارزمی با سند خویش از عبدالله بن حسن نقل می‌کند: 
چون عمر سعد سپاه خود را برای جنگ با حسین ـ علیه السّلام ـ سامان داد و هر کس را در جایگاه خود قرار داد و پرچمها را در جایگاههای خود برافراشت و حسین ـ علیه السّلام ـ هم یاران خود را آراست و آنان را در جناح چپ و راست قرار داد، از هر سو حسین ـ علیه السّلام ـ را احاطه کردند و دور او حلقه زدند. امام از جمع یاران خود نزد آنان آمد و خواست که سکوت کنند، اما گوش نکردند. فرمود: وای بر شما! چرا ساکت نمی‌شوید و به سخنم گوش نمی‌دهید؟ من شما را به راه راست فرا می‌خوانم. هر که اطاعتم کند راه یافته است و هر که نافرمانی کند از هالکان است. همه شما از دستور من سر پیچی می‌کنید و به حرفم گوش نمی‌دهید. عطایای شما از حرام است، شکمهایتان نیز از حرام انباشته است و خدا بر دلهایتان مهر زده است. وای بر شما! چرا ساکت نمی‌شوید و گوش نمی‌دهید؟ 
اصحاب عمر سعد یکدیگر را سرزنش کردند و گفتند گوش دهید. حسین ـ علیه السّلام ـ فرمود: هلاکت بر شما باد ای گروه! آیا آن هنگام که سرگشته و حیران ما را به فریاد رسی خواندید و ما شتابان و آماده به یاری‌تان آمدیم، شمشیر بر گردن ما کشیدید و آتش فتنه را که علیه دشمنان شما و ما افروخته بودیم، علیه ما برافروختید و به سود دشمن با دوستان خود دشمنی کردید، بی آنکه دشمنان برای شما عدالتی آشکار کرده باشند یا آرزویی از شما برآورده باشند، مگر دنیای حرام که به شما داده‌اند و زندگی پستی که طمع داشتید، بی آنکه از ما گناهی سرزده باشد یا اندیشه‌ای از ما به سستی گراییده باشد. 
وای بر شما! اگر ما را نمی‌خواستید، به حال خود می‌گذاشتید. پس چرا در حالی که شمشیرها در نیام است و سینه‌ها آرام و افکار پانگرفته، بر ما فتنه فراهم کردید و همچون ملخهای شتابان بر ما تاختید و مثل همخوانی پروانه‌ها، یکدیگر را علیه ما فرا خواندید؟ بدا بر شما! شما از طاغوتهای امت و نابابهای گروهها و دور افکنان قرآن و بارور شدگان شیطان و هواداران گناهید و تحریفگران قرآن و خاموش سازان سنتها و کشندگان فرزندان انبیا و نابود کنندگان اولاد اوصیا و نسب سازان برای حرامزادگان و آزار دهندگان اهل ایمان و فریادرس پیشوایان استهزا کننده‌اید، آنان که قرآن را پاره پاره کردند. شما بر ابوسفیان و هوادارانش تکیه دارید و ما را تنها می‌گذارید. آری به خدا قسم، یاری نکردن شما معروف است و ریشه‌هایتان به آن آمیخته و شاخ و برگ شما از ریشه‌هایتان ارث برده و دلهایتان از آن آکنده است. شما بر پادارنده پلیدترین نهال و غصب‌خوران روزگارید. لعنت خدا بر پیمان‌شکنانی که پس از عهدهای استوار، پیمانها می‌شکنند. شما خدا را ضامن پیمان خود گرفتید. به خدا شما همانهایید. آگاه باشید که ناپاکِ ناپاک زاده، مرا بین دو چیز میخکوب کرده است، بین کشته شدن و ذلت. هیهات که ما به پستی تن دهیم! خدا و پیامبر و نیاکان پاک و دامنهای مطهر و غیوران دلاور و جانهای سرفراز، آن را بر ما نمی‌پذیرند. اطاعت از فرومایگان را بر شهادت پر افتخار ترجیح نمی‌دهیم. آگاه باشید که من عذر آمدن آورم و بیم دادم. من با همین خاندان و با همین کمی ساز و برگ و یاری نکردن اصحاب، با شما می‌جنگم. 
سپس این اشعار را خواند: 
« اگر پیروز شویم و دشمن را بشکنیم، از دیر باز دشمن شکن بوده‌ایم و اگر مغلوب شویم، شکست نخورده‌ایم. ما را از مرگ، باکی نیست، ولی این مرگها و اجلهای ماست و دولت دیگران.» 
آگاه باشید! پس از کشتن ما جز به اندازه‌ای که پیاده‌ای بر اسب سوار شود مهلت نخواهید داشت، تا آنکه چرخش آسیاب مرگ بر سر شما باشد. وعده‌ای است که پدرم به نقل از جدم به من داده است:« پس کار و نیرنگ شریکان خود را گرد آورید و همه بر من نیرنگ بزنید و مهلتم ندهید. من بر خداوند، پروردگار من و شما تکیه کرده‌ام. هیچ جنبنده‌ای نیست مگر آنکه اختیارش دست اوست. پروردگارم بر راه راست است.»[15] 
پروردگارا! رحمت آسمان را از ایشان باز دار و سالهای قطحی را همچون قطحی دوران یوسف بر آنان بگمار و غلام ثقیف [16] را بر آنان مسلط کن که جام تلخ مرگ بر آنان بنوشاند و کسی از آنان را باقی نگذارد، و هر کشته‌ای را به کشته‌ای و هر ضربتی را به ضربتی انتقام گیرد و انتقام من و دوستان و خاندان و پیروان را از آنان بگیرد. اینان ما را فریب دادند و دروغ گفتند و یاری‌مان نکردند. تو پروردگار و تکیه‌گاه مایی؛ به سوی تو باز می‌گردیم و سر انجام کار به سوی توست. 
آنگاه فرمود: عمر سعد کجاست؟ صدایش کنید. او را صدا کردند. خوش نداشت که با امام رو به رو شود. امام فرمود: ای عمر! تو مرا با این خیال می‌کشی که ابن زیاد ناپاک، تو را به ولایت ری و گرگان خواهد گماشت. به خدا که هرگز به این مراد خود نمی‌رسی؛ عهدی است حتمی. پس هر چه می‌خواهی بکن، پس از من نه در دنیا و نه در آخرت شادمانی نخواهی داشت. گویا سر تو را در کوفه بر سر نی می‌بینم که کودکان آن را هدف سنگ اندازی خود قرار داده‌اند. عمر سعد از سخن حضرت برآشفت و از او روی برگرداند و با یاران خود خطاب کرد: منتظر چه هستید؟ همگی حمله کنید، این یک لقمه بیشتر نیست! 
امام حسین ـ علیه السّلام ـ سوار بر اسب رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ شد، یاران خود را آماده ساخت. عمر سعد حمله کرد و به غلامش درید گفت: پرچم خود را جلو ببر. آنگاه تیر در کمان نهاد و به سوی امام پرتاب کرد و گفت: نزد امیر گواهی دهید که من اولین تیر انداز بودم. در پی او سربازانش یکباره باران تیر به سوی یاران امام رها کردند. هیچ یک از یاران امام نبود مگر اینکه تیری از آنان به او اصابت کرد. [17] 
گفتگوی امام با کوفیان 
صدوق گوید: 
امام برخاست و تکیه به شمشیر خود داد و با صدایی رسا ندا داد: شما را به خدا آیا مرا می‌شناسید؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا آیا می‌دانید مادرم فاطمه دختر پیامبر است؟ گفتند: آری می‌دانیم. فرمود: شما را به خدا آیا می‌دانید پدرم علی بن ابی طالب است؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا آیا می‌دانید جده من خدیجه کبری، اولین زن مسلمان از این امت است؟ گفتند: آری. پرسید: شما را به خدا آیا می‌دانید که حمزه سید الشهدا عموی پدر من است؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا آیا می‌دانید جعفر طیار عموی من است؟ گفتند: آری می‌دانیم. فرمود: شما را به خدا آیا می‌دانید این شمشیر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ است که در دست من است؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا آیا می‌دانید این عمامه پیامبر است که بر سر من است؟ گفتند: آری. فرمود: شما را به خدا آیا می‌دانید که علی، اولین مسلمان و از همه آنان داناتر و بردبارتر بود و او ولی و سرپرست هر زن و مرد با ایمان است؟ گفتند: آری. فرمود: پس چرا ریختن خونم را روا می‌دانید، در حالی که پدرم فردای قیامت، حامی کوثر است و افرادی را از کنار حوض کوثر عقب می‌راند، آن گونه که شتران بازگشته از آبشخور را می‌رانند، و روز قیامت لوای حمد در دست جد من است؟ گفتند: آری همه اینها را می‌دانیم، ولی از تو دست بر نمی‌داریم تا از تشنگی بمیری. 
امام حسین ـ علیه السّلام ـ که آن روز 57 ساله بود، با دست، محاسن خود را گرفت و فرمود: خشم خدا بر یهود آنگاه فزونی یافت که گفتند: عزی پسر خداست و خشم الهی بر نصارا وقتی شدت گرفت که گفتند: مسیح پسر خداست و غضب خدا بر مجوس آن دم زیاد شد که غیر از خدا آتش پرست شدند و خشم الهی بر قومی آن زمان شدت یافت که پیامبرشان را کشتند و غضب الهی بر این گروه نیز شدت یافته که می‌خواهند، پسر پیامبرشان را بکشند. [18] 
سید بن طاووس افزوده است: چون امام این خطبه را خواند و دخترانش و خواهرش سخن او را شنیدند، گریه و شیون کردند و صدای ناله‌هایشان بلند شد. امام، برادرش عباس و پسرش علی اکبر را فرستاد که آنان را آرام کنید. به جانم سوگند گریه آنان بسیار خواهد بود. [19] 
نزول نصرت الهی 
نیز از امام صادق ـ علیه السّلام ـ روایت می‌کند که فرمود: 
از پدرم شنیدم چون حسین ـ علیه السّلام ـ و عمر سعد رویاروی شدند و جنگ در گرفت، خداوند نصرت و یاری خود را فرستاد، آن چنان که بالای سر امام بال و پر گشود. آنگاه امام مخیرشد که بر دشمنانش پیروز شود یا به دیدار خدا رود. امام، دیدار خدا را برگزید. [20] 
طبری گوید: 
چون امام حسین ـ علیه السّلام ـ در میدان کربلا قرار گرفت، گروههایی از جن، پروازکنان آمدند و گفتند: ما یاوران توییم، هر دستوری داری بده. اگر فرمان دهی دشمنت را بکشیم، چنین می‌کنیم. امام دعای خیرشان کرد و فرمود: من با سخن جدم رسول خدا مخالفت نمی‌کنم که دستور داد هر چه زودتر نزد او روم. هم اینک خوابم برده بود. جدم پیامبر خدا را دیدم که مرا به سینه‌اش فشرد و میان دو چشمم را بوسید و فرمود: حسین جان! خداوند خواسته است تو را کشته و آغشته به خون ببیند که از پشت سر، سر بریده‌ باشی و خدا خواسته که خانواده‌ات را بر پشت شترها اسیر ببیند. به خدا من صبر می‌کنم تا خدا داوری کند و او بهترین داوران است.[21] 
وامدار، همراهم کشته نشود 
بغدادی به سند خود از موسی بن عمیر نقل می‌کندکه پدرم می‌گوید: 
حسین بن علی ـ علیه السّلام ـ مرا دستور داد: ندا بده «کسی که بدهکار است، همراه من کشته نشود». این را میان غلامان هم اعلام کن. چون از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ شنیدم که می‌فرمود: هر کس بمیرد در حالی که بدهکار باشد، روز قیامت از حسنات او بر می‌دارند. [22] 
و در نقل دیگر آمده است: کسی که بدهکار است همراه من پیکار نکند، چرا که هیچ بدهکاری نیست که بمیرد و قرض خود را ادا نکرده باشد مگر آنکه وارد آتش می‌شود. مردی برخاست و گفت: همسرم عهده‌دار آن شده است. فرمود: عهده‌داری زن چیست؟ آیا زن ادا می‌کند؟ [23] 
مژده به یاران در روز عاشورا 
راوندی با سند خویش از امام باقر ـ علیه السّلام ـ روایت می‌کند: 
امام حسین ـ علیه السّلام ـ پیش از شهادت به اصحاب خویش فرمود: پسرم! تو به سرزمین عراق کشانده می‌شوی. سرزمینی که میعادگاه پیامبران و اوصیای انبیاست و« عمورا» خوانده می‌شود و آنجا به شهادت می‌رسی. گروهی از یاران تو نیز شهید می‌شوند که سوزش برخورد آهن و سلاح را حس نمی‌کنند. آنگاه این آیه را خواند: «قلنا یا نارُ...؛ گفتیم: ای آتش! بر ابراهیم سرد و ایمن باش.» [24] جنگ هم بر آنان و بر تو سرد و سلامت خواهد بود. پس شما را مژده باد! به خدا که اگر ما را بکشند، به محضر پیامبرمان می‌رسیم. [25] 
ویژگیهای امام و اصحاب او 
شیخ صدوق روایت می‌کند: 
امام سجاد ـ علیه السّلام ـ فرمود: چون کار بر حسین بن علی ـ علیه السّلام ـ دشوار شد همراهانش به آن حضرت نگاه کردند. وی بر خلاف آنان بود. هرچه کار سخت می‌شد، آنان رنگ می‌باختند و دلهاشان هراسان می‌شد، ولی حسین ـ علیه السّلام ـ و برخی همراهان ویژه آن حضرت رنگ چهره‌هاشان تابانتر و اعضایشان آرامتر و دلهایشان استوارتر می‌شد. بعضی به یکدیگر می‌گفتند: ببینید! باکی از مرگ ندارد. حسین ـ علیه السّلام ـ به آنان فرمود: صبر کنید ای بزرگ زادگان! مرگ جز پلی نیست که شما را از رنج و سختی به بهشتهای گسترده و نعمتهای همیشگی عبور می‌دهد. کدام یک از شما دوست ندارید از زندان به کاخ منتقل شوید؟ و برای دشمنان شما وضع آن گونه است که گویا از قصری به زندان و عذاب منتقل می‌شوند. پدرم از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ روایت کرد که فرمود: دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ، پل اینان است به سوی بهشتهایشان و پل آنان است به سوی دوزخشان، نه دروغ می‌گویم و نه به من دروغ گفته‌اند.[26] 
همچنین با سند خویش از امام صادق ـ علیه السّلام ـ روایت می‌کند که: 
در پاسخ سؤال عماره درباره اصحاب امام حسین ـ علیه السّلام ـ و شهادت طلبی‌شان، فرمود: پرده از برابر دیدگانشان کنار رفت، جایگاه خود را در بهشت دیدند، هر کدام به سوی مرگ می‌شتافتند تا به حوری بهشتی برسند و جایگاه خود در بهشت را دریابند. [27]
برگرفته از سایت 8 صبح http://8sobh.ir
[1] . الفتوح، ج 5، ص 111. 
[2] . کامل الزیارات، ص 153. 
[3] . تاریخ ابن عساکر (شرح حال امام حسین)، ص 213. 
[4] . کامل، ج 2، ص ن516. 
[5] . مقتل الحسین، ج 1، ص 252. 
[6] . الاخبار الطوال، ص 256. 
[7] . همان. 
[8] . انساب الاشراف، ج 3، ص 187. 
[9] . در برخی منابع حصین بن نمیر است و آن درست تر است. 
[10] . سوره آل عمران، آیه 33. 
[11] . امالی، ص 134. 
[12] . ارشاد، ص 233. 
[13] . مضمون آیه 71 سوره یونس و 196 سوره اعراف. 
[14] . ارشاد، ص234. 
[15] . مضمون آیه 71 سوره یونس، و آیه 55 و 56 سوره هود. 
[16] . شاید منظور حضرت، مختار بن ابی عبیده ثقفی باشد. 
[17] . مقتل الحسین، ج2، ص5. 
[18] . امالی، ص135. 
[19] . لهوف. ص147. 
[20] . همان، ص 158. 
[21] . المنتخب، ص450. 
[22] . احقاق الحق، ج19، ص 429. 
[23] . همان. 
[24] . سوره انبیاء، آیه 69. 
[25] . الخرائج و الجرائح، ج2، ص848. 
[26] . معانی الاخبار، ص288. 
[27] . علل الشرایع، ج1، ص229.

مجنون شبیه دخت تو شیدا نمی شود......

در کلامی که از امام حسین (ع) نقل شده است، حضرت پیش از رفتن به میدان کارزار رو به خیمه دختران خویش کرده و می فرماید: ای زینب، ای سکینه! ای فرزندانم! چه کسی پس از من برای شما باقی می‏ ماند؟ ای رقیه و ای ام کلثوم! شما امانت‏های پروردگارم در نزد من بودید، اکنون لحظه میعاد من فرا رسیده است.
پایگاه خبری تحلیلی هم اندیشی:به نقل از مهر، هر یک از روزهای دهه اول محرم به یک عنوان که غالبا نام شهدای کربلا است، مشهور گردیده و ستایشگران اهل بیت (ع) با ذکر مصائب صاحب نام آن روز به عنوان مقدمه، عزای حضرت اباعبدالله الحسین(ع)را اقامه می نمایند. بنا بر سنت روضه خوانی معمول، روز سوم محرم روزی است که ذاکران اهل بیت(ع)، با بیان اشعاری به ذکر مصائب حضرت رقیه(س) دختر خردسال امام حسین(ع) می پردازند که در اثر سختی روز عاشورا و نیز اسارت و از همه آنها جگرسوزتر، دیدن سر بریده پدر به دستور یزید ملعون، جان به جان آفرین تسلیم کرد و در شام به خاک سپرده شد.
رقیة بنت الحسین(س)
در سرزمین شام قبری وجود دارد که امروزه به نام مرقد رقیه معروف و مشهور است و گفته می شود این قبر مربوط به یکی از دختران امام حسین (ع) است. اما آیا قبر مربوط به رقیه هست؟ برخی از علما و دانشمندان متأخر بر صحت انتساب این دختر به امام حسین (ع) پای فشرده دلایل و مستنداتی را بر این ادعا اقامه کرده اند بر اساس این مستندات، رقیه یکی از دختران امام حسین (ع) و از مادری به نام شهربانو-دختر یزگرد ساسانی- متولد شد از این رو او خواهر تنی امام سجاد (ع)به شمار می رفت.
زندگی‌نامه حضرت رقیه (س) در شعاع نورانی انواری؛ همانند پدر، عمو، عمو زادگان بزرگوارش و …، تحت الشعاع قرار گرفته است؛ به همین علت در کتاب‌های تاریخی، به ندرت اسمی از دختری به نام رقیه که دختر خردسال امام حسین (ع) باشد، آمده است. اما در کلامی که از امام حسین (ع) نقل شده است، حضرت چنین می‌فرماید: «اَلا یا زِینَب، یا سُکَینَة! یا وَلَدی! مَن ذَا یَکُونُ لَکُم بَعدِی؟ اَلا یا رُقَیَّه وَ یا اُمِّ کُلثُومِ! اَنتم وَدِیعَةُ رَبِّی، اَلیَومَ قَد قَرَبَ الوَعدُ»؛ «ای زینب، ای سکینه! ای فرزندانم! چه کسی پس از من برای شما باقی می‏ ماند؟ ای رقیه و ای ام‏ کلثوم! شما امانت‏های پروردگارم در نزد من بودید، اکنون لحظه میعاد من فرارسیده است».
با توجه به سیاق کلام و مفاد آن، بعید نیست که منظور امام (ع) از رقیه، حضرت رقیه، دختر سه ساله ایشان باشد. از طرفی، قدیمی‌ترین منبعی که در آن از دختر سه یا چهار سالۀ امام حسین (ع) یاد شده است، کتاب "کامل بهایی" اثر عماد الدین طبری است.
نحوه جان سپردن رقیه(س) در خرابه شام
عماد الدین حسن بن علی طبری نیز در کتاب «کامل بهایی» که کار تألیف آن را در سال ۶۷۵ هجری به پایان رسانده است از خرابه شام و از وفات دختری چهار ساله از خاندان امام حسین (ع) بدون آنکه نامی از این دختر برده باشد، سخن به میان آورده است. او این مطلب را از کتاب «حاویه فی مثالب معاویه» اثر یکی از علمای اهل سنت به نام «قاسم بن محمد بن احمد مأمونی» نقل می کند. در این کتاب آمده: «در میان فرزندان امام حسین (ع)دختری چهار ساله وجود داشت که همراه کاروان اسرا به شام رفت. اهل بیت حسین (ع) در حال اسارت، از کودکانی که پدرشان در کربلا به شهادت رسیده بودند خبر شهادت پدر را پنهان می داشتند دخترکی چهارساله از حسین (ع) شبی از خواب بیدار شد و با گریه سراغ پدر را گرفت. اهل بیت نیز با او هم ناله شدند و صدای گریه شان به گوش یزید رسید. او از علّت این گریه پرسید. قصه را برایش گفتند. یزید دستور داد سر مقدّس امام حسین(ع) را برای آن دختر ببرند. هنگامی که سر مقدّس را در مقابل او قرار دادند، او که تازه متوجه شهادت پدر خود شده بود سر پدر را برداشت و بغل نمود و شروع به سخن گفتن با سر پدر کرد. او لبان خود را بر لبان پدر نهاد و به شدّت می گریست تا اینکه از شدت گریه بی هوش بر زمین افتاد. بانوان حرم کنار آن دختر آمدند؛ اما هنگامی که او را حرکت دادند دیدند که او از دنیا رفته است. اهل بیت(ع) با دیدن این واقعه به شدّت متأثر شده و ناله سر دادند. گویند در این روز تمام اهل دمشق نیز گریان بودند.»
ترمیم قبر حضرت رقیه(س) به دستور خود حضرت
مرحوم شیخ هاشم خراسانی در کتابش نقل کرده که یکی از علمای نجف به نام محمد علی شامی برایم نقل کرده که: «جد او مرحوم سید ابراهیم دمشقی که نسبش به سید مرتضی می­ رسید سه دختر داشت. شبی دختر بزرگش رقیه بنت الحسین علیه السلام را در خواب می ­بیند که به او فرمود: «به پدرت بگو به والی بگوید که قبرم را آب فرا گرفته و در اذیتم، بیاید قبر مرا تعمیر نماید.» دختر خواب خود را برای پدر بازگو کرد؛ اما سید از ترس آن که خواب صحیح نباشد و اهل سنت آنان را مسخره نمایند به این خواب ترتیب اثر نداد. شب دوم دختر وسطی ابراهیم همین خواب را دید و به پدر آن خواب را بازگو کرد. سید ابراهیم باز هم اعتنا نکرد. شب سوم دختر کوچک و شب چهارم سید شخصاً خواب دید که آن بانو ایشان را با عتاب خطاب کردند و فرمودند: «چرا والی را خبردار نکردی؟»

سید بیدار شد و صبح به سراغ والی شهر رفت و داستان را بازگو کرد. والی فرمان داد علماء و صلحای شهر اعم از شیعه و سنی غسل کرده لباس تمیز بپوشند و در حرم حاضر شوند. پس درب حرم شریف به دست هر کس که باز شد همان شخص، قبر را نبش کرده و تعمیر نماید. همه غسل کردند و نظافت نمودند و در حرم حاضر شدند؛ اما قفل جز به دست سید ابراهیم به دست هیچ یک از آنان باز نشد، پس کلنگ به دست گرفتند و بر زمین قبر زدند؛ اما هیچ یک از ضربات آنان بر زمین اثر نکرد؛ مگر ضربه سید ابراهیم. حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند؛ بدن و کفن آن بانو را صحیح و سالم یافتند؛ اما لحد را آب فرا گرفته بود سید بدن شریف را روی زانوی خود گذاشت و سه روز نگه داشت و مرتب گریه می کرد تا آن که لحد آن بانو را از پایه تعمیر نمودند. سید در اوقات نماز بدن را روی چیز تمیزی می ­گذاشت و بعد از نماز، آن را بر می داشت و بر زانوی خود قرار می داد. پس از سه روز لحد آماده شد و او بدن شریف را سر جای خود قرار داد. در این مدت به لطف عنایت آن بانوی خردسال، سید نه محتاج به آب و غذا شد و نیازمند تجدید وضو. مرحوم سید ابراهیم پسر نداشت پس در این هنگام دعا کرد تا خداوند به او فرزند پسر عطا کند با آنکه سن او از نود سال تجاوز کرده بود دعایش مستجاب شد و خداوند پسری به او عنایت نمود که او را سید مصطفی نام نهادند.»

نقل از سایت پایگاه هم اندیشی یاران انقلاب اسلامی http://hamandishi.ir

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام خدمت خواهران و برادران عزیز و همراهان همیشگی این وبلاگ

فرارو: وزیر اقتصاد گفت:با توجه به فشار تورمی دوره اخیر که متوجه خانوارها شده و محاسباتی که در بودجه خانوار صورت می گیرد ، قطع مبالغ برای خانوارها فقیر و متوسط جامعه اصلاً امکان پذیر نیست .
طیب نیا افزود: مردم برنامه زندگی خود را بر اساس یارانه ها تنظیم کرده اند و در شرایط تورمی اگر پرداخت ها قطع شود لطماتی به رفاه خانوارها وارد خواهد شد ، بنا بر این قصد دولت این است که پرداخت ها یارانه نقدی به خصوص برای طبقات پایین و متوسط جامعه ادامه یابد و در این زمینه یک تناقض سختی داریم که در حال حاضر با آن مواجه هستیم.
 
همانطور که اطلاع دارید یک چند وقتی هست یک خبر داره هر روز توسط مردم کوچه و بازار تکرار میشه و اونم خبر حذف یارانه هاست و هر روز صحبت های ضد و نقیضی از اینکه بلاخره تیغ حذف به کدام دهک می رسه و آیا همین مبلغ موثر که همه میگن بی تاثیره تو زندگیشون!!! ولی در عمل هنوز واریز نشده چاله این یارانه های مختصر رو کندیم و خدا می داند که همین مبلغ کم چه گره ها گشوده و چه خانواده ها خوشبخت کرده وچه عروس هایی که سر سفره عقد نشانده ولی باز می گیم اصلاً تاثیری نداره !!؟
حالا که داره قطع میشه و ظاهراً هیچ تاثیری هم نداشت همه حساس شدن که نه چرا؟ ما کلی به این پول نیاز داریم!!و..
و بازم آدم میمونه از دست رفتارهای عجیب این جماعت اگر انگشت که هیچ دست هم بگزیم باز کم است !!
یک حکایتی هست در این مورد که خالی از لطف نیست شنیدنش
پادشاهی در یک شب سرد زمستانی از قصر خارج شد . هنگام بازگشت ، سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد .
از او پرسید : آیا سردت نیست؟
نگهبان گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم
پادشاه گفت:من الآن داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا برایت بیاورند
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد . پادشاه اما به محض ورود به قصر وعده اش را فراموش کرد صبح روز بعد جسد سرما زده پیرمرد را حوالی قصر پیدا کردند در حالی که کنارش با خط ناخوانا نوشته بود :((ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده لباس گرم تو ، من را از پای در آورد))
حالا حکایت ما شده
که همین مقدار کم یارانه اگر چه بسیار ناچیز بوده ولی اگه از زندگیمون حذف بشه دیگه فکر می کنیم به خاک سیاه نشستیم حالا دیگه هر مشکلی تو زندگیمون پیش بیاد میگیم یارانه قطع شد دیگه تموم شد بیچاره شدیم
  نه عزیزان من تجمل گرا شدیم تا حدود زیادی البته بیشتر منظورم به طبقه متوسط به بالاست
حالا اگه دولت که مثل پدرفرض کنیم و  ملت مثل فرزند هست وضع مالیش خراب بشه خوب تمام بچه ها باید تا موقعی که وضع به حالت قبل بر گرده یکم صرفه جویی کنه و یکم بهش سخت بگذره
ولی الان اصلاً صحبت سر چیز دیگری است و اون شیوه زندگی ماست که غلطه
الان شما ببنید چند تا خانواده اطرافتون هستن که تلفن همراه معمولی داشته باشن ؟
من حتی بعضاً دیدم یک بچه هفت ساله یک گوشی هوشمند با کلی امکانت در اختیار خودش داره
شما فقط کافیه یک سر به فروشگاه های برند بزنید و ببینید جوون ها حاضرن چه پولهای برای لباس های خیلی معمولی که نمونه وطنیش هم خیلی بهتره هم ارزونتر بدن
نه عزیزان من این یارانه ها چه قطع بشه چه نشه ما روش زندگیم.ن اشتباه شده پولهای بیجا خیلی خرج میکینم
و صرفه جویی رو از یاد بردیم
بی خود نیست که این همه در اسلام در مورد صرفه جویی تاکید شده و از اسراف نهی شده است
چنانچه امام علی (ع) می فرمایند

مَنِ اقْتَصَرَ عَلى بُلْغَةِ الْکَفافِ فَقَدِ انْتَظَـمَ الرّاحَةَ وَ تَبَوَّاَ خَفْضَ الدَّعَةِ؛


هر کس به اندازه‏اى که او را کفایت مى‏کند، قناعت کند، به آسایش و نظم مى‏رسد و در آسودگى و رفاه منزل مى‏گیرد.

نهج البلاغه، حکمت

پس به قول خارجی ها life style رو درست کنیم همه چی درست میشه

پس یه راه عالی همین الان هزینه های روزانه زندگیمون رو بنوسیم روی کاغذ
ببینیم واقعاً کدوماش زائد و الکی هست مثلاً اگه هر ماه کلی هزینه برای خرید اجناس خارجی که مشابه ایرانیش هم هست هزینه می کنید ببنید مثلاً نمونه ایرانی چه مشکلی داره که مورد استفاده قرار نمیگیره
اگه دیدین اختلاف کمه همون ایرانی بخریم
باور کنید کلی به نفعمان میشه حالا اگه شما هم راه حل هایی برای صرفه جویی دارید با کمال میل استقبال میکنم
لطفاً نظراتتون رو تو قسمت نظرات ارائه کنید تا انشالا با همفکری هم بتونیم راحت تر و اسلامی تر زندگی کنیم


صداقت بی صداقت!!!!

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام خدمت خواهران و برادران عزیز و تمام همراهان همیشگی این وبلاگ
یه چند وقتی هست که موضوع پوستر صداقت آمریکایی و جمع شدن آن در سطح شهر جنجالی به پا کرده
مطالب ضد و نقیض فراوانی به گوش می رسد ولی خالی از لطف ندیدم ایم مقاله از خبرگزاری عرش که به بررسی جامع و کامل این موضوع پرداخته براتون بذارم
این روزها جمع آوری تابلوهای «صداقت آمریکایی» از سطح شهر حاشیه های فراوانی را ایجاد کرده است.
عرش نیوز :
«صداقت آمریکایی»! این عنوان تابلوی های تبلیغاتی بود که طی چند هفته گذشته در معابر عمومی سطح شهر تهران نصب شد.

تابلوهایی که با طراحی خاص به موضوع مذاکره با طرف آمریکایی می پرداخت.

در تعدادی از این مجموعه تابلوها طرف ایرانی و آمریکایی مذاکره کننده در دو طرف میز مذاکره نشان داده شده بودند؛ با این تفاوت که طرف آمریکایی بر خلاف ظاهر دیپلماتیک خود در روی میز، اسلحه ای به سمت طرف ایرانی نشانه رفته است. در برخی از این تابلوها نیز طرف آمریکایی مذاکره کننده همراه خود و در کنار میز، سگ وحشی و کیف تجهیزات نظامی در اختیار دارد.

در طرح دیگری از مجموعه تابلوهای صداقت آمریکایی دست مذاکره کننده در مقابل دست دراز شده طرف ایرانی با دست یک موجود اهریمنی به استقبال طرف مذاکره کننده ایرانی که دست صداقت به طرفش دراز کرده، می رود.

اما این روزها دیگر خبری از این تابلوها در معابر عمومی تهران نیست و جمع آوری این طرح های مبتکرانه از سطح شهر به پایان رسیده است.

اما سوال مطرح در اذهان عمومی این است که ماجرای نصب و جمع شدن تابلوهای «صداقت آمریکایی چیست و چرا تابلوهایی برای بیان عدم صداقت استکبار، حتی در پای میز مذاکره طراحی شده بود، باید به صورت ناگهانی جمع آوری شود؟

تابلوهایی که زیاد در شهر دوام نیاورد

طرح های «صداقت آمریکایی» کاری از موسسه هنری اوج است که مسئولیت آن را احسان محمد حسنی یکی از فعالان عرصه فرهنگی بر عهده دارد.

این تابلوها که به گفته یکی از اعضای شورای شهر تهران با هماهنگی سازمان زیبا سازی شهرداری تهران در معابر عمومی نصب شده بود در عرض چند روز سرو صدای فراوانی را ایجاد کرد.

البته برخی رسانه های اصلاح طلب چند روز قبل از برچیده شدن این طرح ها به آن واکنش نشان داده بودند.

روزنامه اعتماد در آستانه جلسه رای اعتماد به سه وزیر پیشنهادی دولت روحانی،‌ در گزارشی که با همین موضوع منتشر کرده بود،‌ در تیتر دوم گزارش به مساله نصب تابلوهای «صداقت آمریکایی» در سطح شهر تهران اشاره کرد و آن را طراحی برخی عناصر تندرو در راستای فشار به دولت در آستانه جلسه رای اعتماد به وزرای پیشنهادی خواند!

در این میان پرویز سروری یکی از اعضای شورای شهر تهران و عضو جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی اولین کسی بود که به جمع آوری تابلوهای صداقت آمریکایی از سطح شهر واکنش نشان داد.

وی در این باره گفت: متاسفانه عده‌ای مرعوب که به دنبال مذاکره همراه با کرنش با آمریکا هستند، این تابلوها را تحمل نکرده و با فشار زیاد می‌خواهند شهرداری را مجبور به جمع‌آوری این تابلوها کنند.

عضو شورای شهر تهران با بیان اینکه افرادی که نسبت به نصب یک بیلبورد تبلیغاتی مخالفت نشان می‌دهند، کمترین نگرانی‌ از برخوردهای خصمانه دشمن ندارند، اظهار داشت: اینها علائم نگران‌کننده‌ای است و رهبر انقلاب نیز پیش از این تاکید کرده بودند که به مذاکرات خوشبین نیستند چون طرف مقابل به دنبال مذاکره برای رسیدن به راه‌حل نیست.

بنابر این گزارش، پس از این مصاحبه واکنش های مختلف نسبت به جمع آوری این طرح های تبلیغاتی آغاز شد.

سازمان زیبا سازی شهرداری تهران که یکی از عوامل نصب این تابلوها قلمداد می شد البته سعی کرد که پای خود را از ماجرا بیرون کشیده و نصب تابلوها را به گردن نگیرد.

مهدی نژاد مدیر روابط عمومی سازمان زیباسازی فضای شهری در واکنش به این بنرها در گفت وگو با روزنامه «شرق» از متولی این بیلبوردها ابراز بی اطلاعی کرده و در اظهار نظری جالب از این موضوع اعلام برائت کرده و گفت: «سازمان زیباسازی در این موضوع دخیل نبوده و این پوسترها بر روی بیلبوردهای تبلیغاتی سازمان زیباسازی نبوده است.»

اما محسن پیرهادی عضو دیگر شورای شهر تهران که در شهرداری نیز مسئولیت دارد حرف دیگری در این زمینه داشت.

وی با اشاره به نصب تابلو های صداقت آمریکایی در سطح شهر تهران با تاکید بر این که برای نصب این تابلو ها با شهرداری و شورای شهر تهران هماهنگی های لازم به عمل آمده بود، گفت: طرح این پوسترها در راستای منافع نظام بود و من هم مانع نصب آن‌ها نشدم. ما در شهرداری تهران اطلاع داشتیم و مانع از نصب این پوسترها و تصاویر نشدیم چون محتوای آن‌ها را خارج از سیاست‌های نظام ندیدیم، روند کلی کار را در راستای فرموده‌های مقام معظم رهبری بوده  و مانع آن نشدیم.

در ادامه ماجرا مجلسی ها نیز وارد موضوع شدند و قرار شد که جمع شدن این تابلو ها از سطح شهر در مجلس نیز پیگیری شود.

اما باز یک سوال مهم بی جواب باقی ماند؛ منشا جمع آوری تابلوهای صداقت آمریکایی کجاست؟

دولتی ها چه واکنشی نشان دادند؟

(بقیه در ادامه مطلب)



ادامه مطلب ...

دم خروسى که دم شیر شد!!!

بسم الله الرحمن الرحیم


با سلام خدمت خواهران و برادران و همرهان همیشگى این وبلاگ البته یعنى همین محض اطلاع 

دیروز مطلبى با عنوان دم خروس که برگرفته از سایت جنبش مصاف بود در وبلاگ سابق محض اطلاع (بلاگفا) انتشار دادم 

که فهمیدم دم شیر بوده گویا چرا که وبلاگ ما یه جوریایی محترمانه تعطیل شد یعنى نگهبان دم در وبلاگ گفت شما؟!؟ 

شما مال این وبلاگى؟!؟ 

گفتم خدا قبول کنه مدیرشم . گفت برو وقت ما رو نگیر ، خلاصه پسورد و ایمیل و واسطه و... جواب نداد که نداد خلاصه این شد که وبلاگمون بدون مدیر شد یا با مدیریت جدید شد بنده نمیدونم ولى وبلاگ حقیر از این به بعد همین جاست 

من کلاً با تغییر زیاد موافق نیستم یعنى جامون راحت بود داشتیم مطلبمون رو می نوشتیم ولى به فرموده امیرالمومنین باید گذاشت و گذشت 

بنا بر این با یارى خدا و همراهى شما عزیزان که همیشه با دقت نظرتون منو همراهى میکنید و کمک میکنید که وب بهتری داشته باشم شروع میکنیم یا على